کوروش بزرگ و کمک به مردم خوارزم
کوروش بزرگ در بازدید از مناطق مرزی و دور افتاده ایران به خوارزم رسید. مردم خوارزم در چادر زندگی می کردند در کنار آمودریا (دریاچه آرال کنونی).
کوروش از بومیان آنجا پرسید چرا بر روی رودخانه و اطراف آن سد نمی بندید تا هم از سیل در امان باشید و هم آب آنرا به کشتزارهایتان انتقال دهید محلیها و بومیان پاسخ دادند نمی دانیم و نمی توانیم اگر هم اینکار را انجام دهیم آنوقت مجبور می شویم که برای همیشه اینجا بمانیم و خانه بسازیم و متمول شویم آنوقت داهی ها (ماساگت ها) به ما حمله ور میشوند و همه را غارت میکنند کوروش از گفته بومی ها تعجب کرد و به ارتش دستور داد در این منطقه برای انجام اصلاحات اردو بزنند.
مهندسان ایرانی بعد از درست کردن آجر از خاک همان منطقه متوجه شدند که خاک آنجا خوب نیست و آجرها خوب سفت نمیشوند و برای سدسازی مناسب نیستند در نتیجه کوروش آنها را برای مشورت دعوت کرد یکی از مهندسان که اهل ماد بود عنوان کرد برای این کار سنگ آهکی یا سنگ سماق لازم است به اضافه خاک سیمانی ولی من در اینجا سنگ سخت و خاک سیمانی ندیدم و گفت نزدیکترین معدن سنگ سماق در جوار سمرقند است و با اینجا بیست روز فاصله دارد و به مغرب اشاره کرد و گفت نزدیکترین محل خاک سیمانی با اینجا ساحل ورکانه (گرگان کنونی) است که فاصله آنرا با اینجا نمی دانم و کوروش فرمود با حیوانات باربر و عرابه 90 روز راه است سپس فرمود: راننده ها و عرابه ها را جمع کنید و به بالای جاده بروید از شترهای ارابه کش و عرابه های چهارچرخ استفاده کنید از عرابه های محلی ها که سرعت پایینی دارند استفاده نکنید چون از ریگزارها نمی توانند عبور کنند مزد و هزینه کارها را هم به من و ویشتاسپه (ساتراپ یا استاندار آن موقع) بسپارید آنرا از خراج سالیانه خودتان هزینه خواهم کرد دیگر به من نگویید چاره ندارد و چیزی بجویید که کارساز گردد. می خواهم نوروز امسال این مردم در خانه هایشان باشند.
کوروش از غارتگران پرسید و مردم او را از مقابله با آنها بر حذر داشتند و مهاجمین را با نیروی جادویی و قدرتی زیاد توصیف کردند. در طی گذشت روزها دونفر از اصیل زادگان سمرقند نیز که خبر آمدن کوروش را شنیده بودند به خوارزم آمده و از کوروش تقاضای کمک کردند و گفتند مهاجمین به خانه های آنها حمله ور شده و اغنام و احشام و زن و بچه های آنها را برده اند و از مردان هرکس که مقاومت میکرده کشته اند و کسانی که مثل ما گریختند زنده مانده اند آنها حتی مزارع ما را آتش زدند. کوروش دیگر نتوانست منتظر حمله مهاجمان بماند با نفراتی که داشت حرکت کرد و از مردم پرسید مهاجمان از کدام سمت می آیند و آنها مشرق را نشان دادند و راهی شد.
بعد از چند روز پیمودن جاده های سخت کوهستانی ناگهان ارتش پارس گرفتار شبیه خون مهاجمین شد و شکست خورد و کوروش دستور عقب نشینی داد غارتگران که هم زن و هم مردان وحشی بودند کمین می کردند و تیراندازی می کردند و زمانی که پارسیان به دنبال آنها می رفتند فرار می کردند و هر کدام به یک سمت می رفتند و در بوته زارها ناپدید می شدند و پارسیانی که آنها را تعقیب می کردند زمانی که تنها می شدند از همه طرف او را محاصره می کردند و می کشتند یکی از سربازان پارس به کوروش گفت آنها بعد از زخمی شدن هم از پا در نمی آمدند و به جنگ ادامه می دادند و وحشیانه پارسیان را قتل و عام می کردند و هرکس که ناتوان می گشت یا خودش یا دیگری او را می کشت و روی اسبها طوری خم می شدند که نشانه گرفتن آنها برای تیراندازان ماهر پارسی هم دشوار بود سپر و جامه رزم و حتی دور گردن آنها زرین و طلایی بود. کوروش خوب به صحبتهای سرباز گوش داد و مدتی را به تنهایی گذراند و فکر کرد.
اینجا بود که باز هم کوروش به داد ارتش پارس رسید کوروش لشکر را به دره عمیقی موضع داد که به وسیله بوته زاری از چشم دشمن پوشیده بود ولی می دانست که دشمن کمین کرده و حرکات سربازان را می پایند و می دانست که تهور دیوانه وار در این شرایط فایده ای ندارد و فقط شمار کشتگان پارسی بیشتر خواهند شد از فرماندهان خواست تا همه سربازها آماده باشند (لازم به ذکر است ارتش پارس در آن زمان به شکلی سازماندهی شده بود که هر گروه ده نفره یا ده تابام با یک فرمانده جز به نام داتاپاتیس و مجموع ده گروه ده نفره یعنی 100 نفر یا ساتاپا با فرمانده بالاتری به نام ساتاپاتیس اداره می شد همین طور 1000 نفر یا هزارابام با یک فرمانده بالاتر به نام هزاراپاتیس و بلندمرتبه ترین فرمانده ارتش باروبایوبابام خوانده میشد که فرمانده 10000 سرباز بود نام ارتش اصلی کوروش که فقط از مادها و پارسها دو قوم اصیل آریایی تشکیل شده بود ارتش جاویدان بود و ارتش جاویدان از نفراتی تنومند و جنگ آور که از پنج سالگی آموزش نظامی می دیدند تشکیل شده بود) و کوروش بزرگ چنین فرمود: کمان ها در کماندان ها باشد و نیزه ها به دست، کسی اجازه ندارد از یکی از آنها استفاده کند و دیگری را بیاندازد فقط منتظر دستورات فرماندهان باشید هیچ کس از گروههای صدتایی خود بدون اجازه فرمانده اش خارج نشود آنگاه آن دستی را که با آن نیزه ای را محکم گرفته بود بلند کرد و با صدایی بلند و خشمگین فریاد برآورد: « ما به جایی می رویم که دلیران می تازند و بزدلان فرار می کنند این بار پیروزی نصیب ما خواهد بود» سپاه همگی به شور و هیجان آمدند و انگیزه و روحیه آنان دو چندان شد همین روحیه کوروش و آرایش نظامی او کار مهاجمین را ساخت کوروش پیشاپیش سپاه اسب نیسیایی خود را به یورتمه درآورد و لشکریان پشت سر او، این بار یکدست بودند و در بوته زارها پراکنده نشدند در ابتدا جنگ سختی در گرفت ولی این بار حمله پارسیان ازدحام آنان را درهم درید و پارسیان زنان و بچه ها و مردانی که در عرابه های آنها اسیر بودند را آزاد کردند زنان آزاد شده با فریادهای شادی می دویدند تا برای سربازهای پارسی غذا تهیه کنند و از آنها تشکر می کردند و می گفتند ما از این به بعد برده شماییم هر چه که بگویید انجام می دهیم فقط ما را شکنجه نکنید و کودکانمان را از ما نگیرید و به کارهای سخت وادارشان مکنید کوروش بزرگ پس از 14 ساعت جنگ از اسب پیاده شد و رو به اسیران و بردگان فرمود: شما آزادید به هر جا که می خواهید بروید دیگر شما برده نیستید و مثل همه ما حق زندگی دارید. از این به بعد حفظ سلامت و امنیت شما به دست من است دیگر هیچ بیگانه ای حق دست درازی به خاک پارس را نخواهد داشت.
کوروش از میان غنائم بدست آمده ماست و آلو زرد خیس را صرف کرد و با لبخندی از افراد خود پرسید آیا من پیشگویی نکرده بودم که خوراکی در عرابه های دشمن بدست خواهیم آورد؟ سپاهیان که فریاد شادی به هوا سر می دادند فریاد برآوردند به راستی تو پیامبر و شبان حقیقی ما هستی و ما را از قحطی به فراوانی سوق می دهی. سپس کوروش هردو بازوانش را به آسمان بلند کرد و رو به آسمان فرمود: اینک در آن بلندی هفت ستاره می درخشند و مراقب ما هستند آیا ما را باز به پیروزی های نوین سوق نخواهند داد؟